در این شبی که تحمل درد آبادان مانند هزاران درد و مصیبت دیگر، ایران نحیف شده را بیحس کرده، جادوی فوتبال و تسخیر روح رهاییبخش آن را در دیدن کلیپ بازیهای مارادونا جستجو میکردم.
به گزارش استقلال نیوز، همیشه عاشق مارادونا بودم و ماندم ولی شاید دلایل این عشق را هیچ وقت موشکافی نکرده بودم.
با دیدن هزاران مشکلِ مردمانِ سرزمینم و در آخرین نمونه آن، غم مردم مظلوم و قهرمان آبادان ناخودآگاه یاد رازهای فوتبال و عشقم به مارادونا افتادم..
اینکه برای ادامه زندگی در شرایط دشوار میشود دنبال ابزاری بود و چه قویتر از جادوی فوتبال..آری در دوران صنعتی شدن فوتبال و کشتنِ روحِ آن، یادمان رفته که افسانه مارادونا نه تنها جادویی برای تحملپذیری زندگی برای مردمان ضعیف، بلکه توامان تلاش برای دستیابی به رویای به اوج رسیدن و دستیابی به آرزوها بود..و چه عجیب است که در دوران اوجِ بیروح شدن فوتبال.. خدای آن نیز با جهان بدرود گفت.. گویی که فوتبال زندگیساز را تسلیم ورزشی ساده و بی روحِ سوداگران ساختند!
در ذهنم به سرعت مرور میشود... آبادان.. برزیل.. فوتبال.. و ماردونا، خدای نامیرای فوتبال.. تتوی فیدل و چگوآرا.. انتخاب جنوبیهای تحقیر شده و فقیرِ ناپلی.. تسلیم شدن شمالیهای پرادعا.. دامِ کوکائین و نئشگی و جنگ برای رهایی از آن.. و درخشانترین تصویر ذهنی، قطعا، دستِ خدایی که پرچم راه راه افتاده روی زمین در "فالکلند" را در قلب امپراطوری فرو کرد، اما بدون خونریزی!و همه این یادآوری تصاویر تکرار یک جمله بود:"فوتبال برای زندگی!"
در این شبی که تحمل درد آبادان مانند هزاران درد و مصیبت دیگر، ایران نحیف شده را بیحس کرده، جادوی فوتبال و تسخیر روح رهاییبخش آن را در دیدن کلیپ بازیهای مارادونا جستجو میکردم..
"بوکا" را انتخاب کردم چون پول کمتری نسبت به "ریورپلاته" به من پیشنهاد کردند!این پسرِ شورشی انتخابهایش هم منطق حسابگری را به سخره میگرفت، چون وجودش از جنسِ زندگی برای زندگی بود.
همانطور که آرمانهایش او را به شهری کشاند که شمالیها، آنها را "وبا زدگان"، "شستشو نشده ها"، "ننگِ ایتالیا" و.. میخواندند ولی کمتر از سه سال بعد "ننگِ ایتالیا" با جادوی مارادونا، قهرمان ایتالیا شد و دیگر برای ماندن در سریآ دست و پا نمیزدند و "خدا" در ناپل هم طلوع کرد..
گرمای جنوب، کودکان آبادانی، پاهای برهنه، فوتبال گل کوچک و زمینهای خاکی پر از سنگ و شیشه، پاهای تاول زده و خونین و فریاد "گل گل" در سرزمینی که بوی خون میدهد و هزاران جوان روی زمینهای آن پر پر شدهاند. مهدِ فوتبال ایران و سرزمین نفت خیز و ثروتمند با مردمانی بلند مرتبه اما تنگدست.. امروز هم عزادارِ سومدیریتها، دزدیها، فسادها و دیده نشدنهاست..
آری گاهی در هیاهوها، یادمان میرود که فوتبالی که ما را عاشق خود کرد، فوتبال آن جوان فقیر بوینسآیرسی بود، فوتبالی که فلسفه آن برای زندگی و زنده ماندن با حفظ سربلندیاست، فوتبالی که آزاده ماندن را تدریس میکند و مرزی ندارد و میتواند مردی آرژانتینی را در شهری فقیر در جنوب ایتالیا به خدایی برساند و یک امپراطوری را با دستی رهاییبخش و تنها در یک ۹۰ دقیقه جادویی تا ابدِ تاریخ به زانو درآورد.
آری آبادانِ عزیز، شرمگین و ناراحتیم که ارزشهای فوتبالی که ما را عاشق خود کرد را در این دنیای صنعتی و حرفه ایها! فراموش کردهایم؛ فوتبالی که پیامش تسلیم نشدن، مبارزه، زندگی و زندگی کردن است حتی اگر خدایش روزی پیش ما نباشد..
مطالب مرتبط: